اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند

ساخت وبلاگ
زودتر از هر روز دیگه ای اومدم سر کار... وقتی که تقریبا هیچ کس نیست. اونقدر زود راه افتادم که در طول مسیر اصلا ترافیکی نداشتم، حتی سیگار هم نکشیدم... همه چیز اروم و ساکنه. اما با موجی از خشم و عصبانیت در دفترمو باز میکنم. در تمام طول راه، درگیر حس های منفی ای بودم که نسبت به همکارم، دخترخالم، همسرم و خانواده اش و... در طول زمان در وجودم انباشته شده. به این نتیجه رسیدم که هر برخورد و ارتباط بیش از فروشنده و مشتری، یا راننده و مسافر و امثالهم با آدمها، پی آمدی غیر از خشم و نفرت و عذاب نداره. فرق نمیکنه مخاطبتون چه مسلک و آیینی داشته باشه، فرق نمیکنه از چه طبقه اجتماعی ای باشه، فرق نمیکنه از چه شخصیتی برخوردار باشه یا چه سن و سالی داشته باشه... ما همدیگه رو آزار میدیم و بدبختانه گاهی حجم و درصد آزاری که به اطرافیانمون وارد میکنیم، میشه معیاری برای میزان اعتبار و ارزشمون بین گروهی دیگه. در جامعه ای زندگی میکنیم که کنایه جای تذکر و نصیحت، تمسخر جای کنایه و شوخی... و حاشیه جای متن رو گرفته. در تمام روز پشت نقاب های جورواجور و نمادین به نام پدر و مادر و همسر و همکار و راننده و بسیجی و کاسب و ح اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 6:23

حرف اول: درک نمیکنم که چرا در این ۶ ماه اخیر من تا این حد توی وبلاگ نویسی کم حال شدم!!! دلم میخواد بنویسما، حتی حرف هم دارم، کلی هم پست نصفه و نیمه. اما تا به خودم میام میبینم از آخرین پستم دو تا سه هفته گذشته. البته پستای عمومیم. کار میکنم، با فندق سرو کله میزنم، کتاب میخونم، چت میکنم، توی اینستا چیزچرخ میزنم و میخوابم!! همه فعالیت من به همینا محدود میشه. واقعیت اینه که هیچ چیز دیگه ای وجود نداره. تازه از همینا هم یه چندتاییش اضافه است و باید کمش کنم تا مثلا پیاده روی روزانه یا مسافرت ماهانه رو اضافه کنم... یا حتی سکس! الان، دقیقا همین الان یه سوالی برام پیش اومده. شماها عمده فعالیت روزانه و حتی هفتگیتون چیه مگه؟ مطمینم بیش از چند مورد و اونم به صورت تکراری چیزی نیست. برای خودتون لیست کنین تا شما هم به اطمینان من از یه نواختی زندگیتون برسید. ادامه مطلب اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 6:23

       "بنظرم از اون دس مردایی هستی ک تا اخر عمرت مشغول ی کار مشخصی اخرم ب حقوق بازنشستگی اکتفا میکنن  نمیگم بده اما خب محتاطی   . . اونجوری نیستی ک ادم واسه رسیدن بهت بخواد هرکاری بکنه  جذاب نیستی  . . مث پیرمردایی       یکمی از این حالت دربیا   . . " میخوانم... بارها و بارها میخوانمش. در وضعیتی بین بهت و تمسخر مانده ام. بهت از اینکه "اصلا چه لزومی به گفتن یه همچین چیزی بوده؟" و تمسخر بابت چیزهایی که از نویسنده اش میدانم و آن چیزی که هست و آن چیزی که در وبلاگش مینویسد و در نهایت تحلیلی که من از شخصیتش دارم... بامزه است که او مرا اینگونه دیده،  اینگونه شناخته و در نهایت اینگونه قضاوت کرده اما ابدا دلخور نیستم. حتی خوشحال هم میشوم. نه بابت حس برتری ای که نسبت به گوینده حس میکنم، بلکه دقیقا بخاطر چیزی که گفته است. دقیقا بخاطر اینکه نمیخواهم دیده بشوم، نمیخواهم در راس یا بطن چیزی باشم و در نهایت برای اینکه اصلا نمیخواهم جذاب باشم تا کسی برای داشتنم تلاشی بکند. من فقط زمان میخواهم... که بخوانم، بنویسم، یاد بگیرم، بگردم، بشناسم و زندگی کنم. طبیعتا معیارهای شخصی برای داشتن یک زندگی اید اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 6:23

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 6:23

حرف اول: تمام طول تابستون حسرت اومدن زمستون و سرما و بارون میخورم تا بزنم به کوچه و خیابون و بیابون و مثلا کمی بی دغدغه رانندگی یا پیاده روی کنم، چای یا قهوه ای بخورم و تو یه پارک یه گوشه بشینم و برای زندگیم فکر و برنامه ریزی کنم یا اصلا یکم بنویسم... اما وقتی زمستون و پاییز میرسه تازه بیشتر یادم میاد که چقدر از این شهر یا حتی کشور بدم میاد (جوگیر شدم و گفتم کشور، وگرنه مشکلی باهاش ندارم). چرا این تهران اینقدر آلوده و خاکستری و عذاب آوره که وقتی توی فضای باز ایستادی تصور میکنی در معرض تشعشعات رادیواکتیو قرار داری. دقیقا منو یاد چرنوبیل میندازه. با این تفاوت که اون مردم اینقدر خوشبخت بودن که نمیدیدن و نمی دونستن با چی دارن آلوده و کشته میشن و باورشون نمیشد که اون خطه زیبا از شرق اروپا تا این حد کشنده است... اما ما اینجا دقیقا میدونیم و میبینیم که چه اتفاقی داره میوفته و داریم میمیریم!!! صبح که از خونه زدم بیرون و داخل بزرگراه های مختلف به غرب و شمال روندم تنها افق پیش روم  آسمون خاکستری و قهوه ای بود. همه چیز این شهر کثیف و خاکی گرفته و آلوده است. حتی آدمهاش. دوباره توی راه به شهرهایی ف اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 91 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 6:23

حرف اول: یعنی هر روز که میرم سر کار حس میکنم دارم زندگی و عمر و توانم رو هدر میدم. نه اینکه کارم بد باشه و علاقه نداشته باشم یا مثلا محیط کارم مناسب نباشه، نه ابدا اینجور نیست.  فقط حس میکنم کارای بهتری هم میتونم انجام بدم. مثلا بیشترین چیزی که دلم میخواد انجام بدم اینه که بشینم سر درس و مشقم و یه کله بخونم و یاد بگیرم و مطالعه و تحقیق کنم... کافیه یه شیرپاک (میهن یا دامدارن یا هر کوفت دیگه ای هم باشه فرق نمیکنه) خورده ای بیاد و بگه من همین حقوق فعلیتو بهت ماهانه دستی میدم، به خدا اگر من برم دنبال کار یا درامد بیشتر. دقیقا همون برنامه ای که گفتم اجرا میکنم. چون مطمینم چندسال بعد خیلی بیشتر و بهترشو در میارم. کسی هست بیاد منو به سرپرستی قبول کنه آیا؟ ادامه مطلب اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 6:23

میدونم که خیلی وقته چیزی درباره محیط کاریم ننوشتم. در ابتدای این هفته اتفاق بکر و جالبی افتاد که به نظرم درجش خالی از لطف نباشه. رییس نسبتا جوان و شکمو و دوست داشتنی ام به طور مبسوط و مکتوب به من فیدبک یا به قول خودش رنجنامه داد. از این لفظ ابدا خوشم نیومد و اینو خیلی صریح بهش گفتم. وقتی پاکتنامه سفیدرنگ به دستم داد ازم معذرت خواهی کرد و گفت "یه مقدار نگران واکنشتون هستم . لطفا ببرید خونه و اونجا بازش کنید." خب شاید حق داشت. چون من عموما در این جلسات انفرادی گاه و بیگاهمون کمی تند و کوبنده برخورد می کردم و حتی خودشو هدف می گرفتم. اصولا بهتر بلدم تو مشاجرات یا مباحثات این چنینی با ملت طرف بشم. چرا که هم سرعت فکر کردن نسبتا بیشتری از اطرافیانم دارم و هم دید وسیع تر. نتیجه اینکه معمولا از جایی میزنم که اصلا انتظارش نمیره و اتفاقا در مباحثات کلامی حریف آقای رییس میشدم. نمیدونم ولی شاید برعکس چیزی که گفته، مشکل زمان نبوده و این روش بهتر دونسته تا باهام طرف بشه. القصه بعد از اینکه از مجموعه زدم بیرون، یه گوشه توقف کردم و سیگاری روشن کردم و مشغول خوندن مرقومات آقای رییس شدم و اما رنجنامه ایشو اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 6:23

میدونم که مدت زیادی میشه درباره فندق خانم ننوشتم. در این مدت هم متوجه شدم که اتفاقا پستای ماهنامه فندق طرفدارای خاص خودشو داره که اتفاقا توی کامنت ها هم بهش اشاره کرده بودن. پس موارد جسته گریخته ای که از این فرشته کوچولو به ذهنم میرسه بدون هیچ ترتیب و نظمی مینویسم. باشد که مقبول خلائق افتد. ۱- مهمترین کاری که بلافاصله بعد از تموم شدن دوسال فندق انجام شد، گرفتن ایشون از پوشک و آموزش توالت بود. اعتراف میکنم که مرحله سخت و خیسیه!  گرفتاری اصلی کودک و اولیا اتفاقا مربوط میشه به کیفیت بالای پوشک ها. اول اینو بگم که ما با هاگیز و پریما شروع کردیم اما دیدیم که مولفیکس تقریبا همون کیفیت رو داره و قیمت پایین تری هم داره. نتیجه اینکه نزدیک یک سال ونیم از همون برند پوشک استفاده کردیم، شما هم بکنید، خوبه. اماااااا... اتفاقا بزرگترین سختی گرفتن از پوشک همین مساله کیفیت پوشک هاست. چرا که وقتی نوزاد کارشو در پوشک انجام میده بواسطه جذب بالا، اون سختی و عذابی که ما زمان خودمون میکشیدیم حس نمیکنه. طبیعتا چون آزاری هم نداره بچه نمیفهمه چرا باید ازش جدا باشه و چرا وقتی جیش یا پی پی داره باید اعلام بکنه تا اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 6:23